رادی من

حساب بدرفتاري

شنبه (3 روز پيش) به رادي قول داده بودم ساعت 4:30 عصر خونه باشم. موقع برگشت يادم اومد بايد براي تولد پدرشون كيك بخرم و كمي ديرتر مي‌رسم . بهشون زنگ زدم و موضوع را اطلاع دادم. وقتي به خونه رسيدم به رادي گفتم : ببخشيد نتونستم سر قولم باشم. لبخند بزرگوارانه‌آي زد و گفت: خواهش مي كنم شما هميشه پيش من بخشيده شده‌اين، قبلا كه بهتون گفتم شما پيش من حساب دارين. پرسيدم : چه حسابي؟! گفت: حساب بدرفتاري!! پرسيدم اين چه جور حسابيه؟ گفت : يعني اينقدر براي من خوبي و مهربوني كردين كه هركاري بكنين اون حساب تموم نمي‌شه. شگفت از اين قدرشناسي و سخاوت كودكانه!
28 خرداد 1392

تضاد و درك ارزش‌ها

امروز به رادي گفتم: اتاقت خيلي به هم ريخته و در هم برهمه بايد يه فكري براش بكني چون اينجوري من خيلي ازت ناراحت ميشم و ممكنه بعضي از خواسته هاتو انجام ندم. رادي گفت: مامان وقتي بي نظمي باشه معلوم ميشه كه نظم چقدر خوبه و وقتي نظم باشه مي فهميم بي نظمي چقدر بده،براي همين وجود هردوتاشون لازمه. من هم يه چند روز ديگه اتاقمو مرتب مي كنم اونوقت همه مي فهميم آشفتگي چقدر بد بود!
27 خرداد 1392

كم خوني

چند وقتي بود كه رادي همش مريض مي شد. يه روز سرماخودگي، يه روز دل درد، يه روز سرفه و.... 2 هفته قبل از عيد، اول علائم سرماخوردگي داشت بعدش هم اسهال و استفراغ. مجبور شديم از آلودگي تهران خارجش كنيم و به شمال رفتيم. اول فروردين برگشتيم تهران و از فرداش دوباره رادي دل درد و استفراغ داشت. مشكوك به آپانديسيت بود. بگذريم از اين كه برما چه گذشت و چه مشكلاتي روزاي اول عيد كشيديم براي پيدا كزدن دكتر حاذق، آزمايشگاه مورد اعتماد و سونوگرافي شيفت. خلاصه به خير گذشت و حالش خوب شد ولي 2 هفته پيش دوباره داستان شروع شد ولي با شدت بيشتر و اين بار 2 دكتر مورد اعتماد دستور بستري شدن براي جراحي رو دادن. حال و روز من وصف كردني بود ولي توكل به خدا كردم و بستريش ...
19 خرداد 1392

مي خواهيد در آينده چه كاره شويد؟

رادي حدود چهارسالش بود كه يه روز دختر خاله ام ازش پرسيد: رادي تو بزرگ شدي مي خواهي چي كاره بشي؟ رادي گفت: نميدونم. دختر خاله ام بهش گفت: يعني تو با اين زرنگي هنوز نميدوني كه ميخواهي چيكاره بشي؟ رادي گفت: من به اين كوچيكي كه همه شغل‌هاي دنيا رو نمي شناسم تا بدونم از كدومشون بيشتر خوشم مياد! بي اختيار ياد انشاهاي تكراري دوران دبستان افتادم :"مي خواهيد در آينده چه كاره شويد؟" بي دليل نبود كه شغل آينده بچه هاي كلاس از 4-5 تا شغل تجاوز نمي كرد: دكتر، معلم، پليس، خلبان و پرستار. چون بچه هاي دبستاني اون زمان، مشاغل شايسته بيشتري را نمي شناختند.
19 خرداد 1392

رسالت رادي : من دنياي نابيناها رو روشن مي كنم

روز 24 مهر "روز جهاني نابينايان" تو مدرسه رادي به اين مناسبت براشون برنامه گذاشته بودن و يه چشم پزشكي هم مهمانشون بود و براشون از زندگي نابيناها، نابينايي و مراقبت از چشم ها و ... حرف زده بود. عصر كه رفتم رادي رو از مدرسه بردارم خيلي هيجان زده بود. از من پرسيد: مامان مي دونين عصاي سفيد چيه؟ مي‌دونين عصاي سفيد هيچ كمكي به بينايي نابيناها نمي‌كنه و فقط به ما نشون ميده كه اونا نابينا هستن و بايد مواظبشون باشيم؟مي دونين دنياي نابيناها هميشه تاريكه و با هزارتا چراغم روشن نمي‌شه؟ آروم جواب دادم: آره عزيزم متاسفانه اين جوريه. رادي با حرارت و جديت گفت: ولي من نميذارم اين جوري بمونه. من دنياي نابيناها رو روشن مي‌&z...
19 خرداد 1392

تخمين قريب به يقين

امروز به رادي گفتم از 2-3 هفته ديگه ميري مدرسه براي آمادگي كلاس اول. گفت : اه پس تعطيلات تابستوني چي ميشه؟ گفتم: الان تو تعطيلاتي ديگه. گفت: الان كه تابستون نيست آخرين ماه بهاره. گفتم ميدوني الان چه زمانيه؟ گفت: فكر كنم 20 خرداده. گفتم: آفرين تقريبا درست گفتي امروز 19 خرداده. خيلي جدي گفت: يه روز اشتباه كه در برابر اين همه چيزي نيست. گفتم: در برابر چقدر؟ گفت: در برابر 30 روز يك ماه!
19 خرداد 1392

خيال وارونه

6- 5 ماه پيش، صبح موقع رفتن به مدرسه رادي بدقلقي مي كرد و آماده نمي شد. ديگه دير شده بود بهش گفتم : رادي اگه سريع همكاري نكني مجبوري امروزو مثل ماني(خرس بزرگ پشمالوش) تنها تو خونه بموني. رادي گفت: ماني تنها نمي مونه اون يه پسر بزرگه و به دانشگاه ميره. گفتم خوب تو كه باباشي چيكار مي كني؟ گفت منم ميرم سركارم، يه وقتايي هم ماني رو مي رسونم. لبخندي زدم و تو گوشش گفتم پس پيش دبستاني سروش چيه؟ خيلي جدي جواب داد : اون يه زندگي خياليه!
8 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادی من می باشد